در یکی از روزهای بهار ۵۷ دکتر صدیقی، استاد جامعه شناسی در کلاس درس سرگرم درس بود که یکی از دانشجویان میپرسد:
«استاد! این روزها در كشور انقلابی آغاز شده است، شما چرا مثل دكتر شریعتی از انقلاب سخن نمی گویید و فقط به جزوه های خودتان چسبیدهاید؟»
🔹استاد كه انتظار چنین رفتاری را نداشت، همچنان كه گوش می داد، آرایش دیگری گرفت و خطابه درس را رها كرد و گفت :
«آقای مهدوی! میتوانید بگویید آقای شریعتی و آن انقلابی كه شما میگویید، چه میگویند و چه میخواهند؟»
آقای مهدوی گفت:
«استاد! آن ها همه همراه مردم و رهبران روحانی به دنبال انقلاب هستند و آزادی و عدالت میخواهند! »
استاد گفت:
« آقای مهدوی! از درون هیچ انقلابی آزادی و عدالت بیرون نیامده است، انقلابها شبیه جنگهای داخلی میمانند كه اگر گروهی به گروهی دیگر پیروز شوند، آن گروه شكست خورده را سركوب خواهند كرد و سپس هر كس كه منتقد یا مخالف شان باشد، آنان را نیز سركوب خواهند كرد تا از بین بروند؛ زیرا كه همراه انقلاب نه عدالتی پدید میآید و نیز امكان ظهور آزادی!
و سپس با حالت پرسشی به آقای مهدوی نگاه كرد و گفت:
«آقای مهدوی !میدانی اگر این آقایانی كه شما از آن ها نام میبرید، به حكومت برسند،چه خواهند كرد؟ من میگویم:
“آنچه اعراب و مغولها جدا جدا كردند، اینان یك جا خواهند كرد”
و همه را حتا آقای دكتر شریعتی را كه من شخصا توصیه كردم در دانشگاه مشهد استخدامش كنند را نیز از تیغ خواهند گذراند.
این ها را من از روی تجارب تاریخی ایران و جهان میگویم و حتی خواهم كوشید كه از وقوع چنین حادثهای پیشگیری شود.
***
#غلامحسین_صدیقی در ۱۲ آذرماه ۱۲۸۴ در محله #سرچشمه تهران به دنیا آمد.
دکتر صدیقی در اسفند ۱۳۱۶ درجه دکتری را از دانشگاه پاریس دریافت کرد.
مهم ترین خدمت علمی و فرهنگی دکتر صدیقی تأسیس موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی در دانشگاه تهران در ۱۳۲۷ بود که در ۱۳۵۱ به دانشکده علوم اجتماعی تبدیل شد.
او از بنیانگذاران کنگرهٔ هزاره #ابوعلی_سینا بود.
در روزهای انقلاب، شاه به او پیشنهاد نخستوزیری داد. دکتر صدیقی از شاه خواست که از سلطنت کناره بگیرد و قدرت خود را به شورای سلطنت واگذار کند. شاه این پیشنهاد را قبول نکرد و صدیقی نیز نخستوزیری را نپذیرفت.
پس از پیروزی انقلاب مهندس بازرگان از دکتر صدیقی برای شرکت در دولت موقت دعوت به عمل آورد که مورد قبول استاد قرار نگرفت.
🔸دکتر غلامحسین صدیقی در روز دوشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۷۱ در تهران در گذشت.
او بزرگ ترین کاستی این ملت را چنین ترسیم کرد:
«بزرگ ترین عیب ما بیانصافی است. بیانصافی دردآور دربارهٔ دیگران».
در جای دیگری نوشت:«جامعهای شایستهٔ بقاست که در آن انسان ،ارجمند و عزیز و گرامی باشد.»
وی در بحبوحه انقلاب در مورد وضعیت آینده ایران چنین گفته بود:
«روزی خواهد آمد که شما در عرصه بینالمللی از آوردن نام ایران و ایرانی خجل و شرمسار باشید».