در تاریخ خوانده بودیم برخی شاهان برای ادامه سلطنتشان اقدام به نابینا کردن کسانی میکردند. ما باورمان نمیشد.
مگر ممکن بوده، مگر در تصور میگنجد.
شاید تاریخ دروغ گفته تا مردم را بترساند.
دو روز است شایع شده نوجوانی بهخاطر اصابت گلولههای ساچمهای در چشمشانش نابینا شده و عکسهایی دست به دست میشود.
دو روز است شایع شده پیرمردان و پیرزنانی سر و صورتشان، کمرشان از ساچمههای شلیک شده سوراخ سوراخ شده.
دو روز است عکسهای رادیولوژیای نمایش داده میشود که صورتی است با چهل پنجاه تکه فلزی ریز در آن.
یکی به من بگوید همه اینها، شایعههایی دروغ است.
یکی تکذیب کند و بگوید مگر مردم حیوانند، بهدست افراد نادان شاتگانهای خطرناک بدهیم، ما با حیوان هم چنین نمیکنیم!
یک نفر بیدارم کند بگوید همه آنچه شنیدهام، همه آن عکسها، یک کابوس بوده، یک توهم بوده، توطئه ضد انقلاب بود، سناریوی اسرائیل بوده.
خدایا کِی از تو خواسته بودم به هر قیمتی زنده بمانم!!
بمانم و ببینم آنچه اسرائیل با فلسطینیها نمیکند، آنچه رژیمهای آپارتاید با سیاهان نمیکردند، در کشور خودم، دارد اتفاق میافتد.
خدایا، خوابش هم وحشتناک است.
نمیخواهم بخوابم و از این خوابها ببینم.
نمیخواهم زنده باشم و این حوادث را ببینم.
من در دو سال گذشته یک بار از پنجره خانهام فریاد کشیدم. فقط یک بار.
نادانی تفنگ بادیای گرفته بود و گنجشکی را بر روی درخت روبروی خانهمان نشانه رفته بود.
نگذاشتم شلیک کند.
گنجشک بیچاره گناه داشت.
من در برابر مرگ آن گنجشک بیگناه مسئول بودم.
آقایان مقامات عالی
علمای اعلام
اساتید دانشگاه
معلمان دردمند
شیفتگان انقلاب
جانبازان راه عدالت
آزادگان کشور…
مردمی که تاریخ جنایات شاهان را باور نمیکردید
میگویند بیگناهانی را با تفنگهای ساچمهای به صورتشات زدهاند.
میگویند یک نوجوان نابینا شده…
دروغ است؟
یا خانههایتان پنجره ندارد!
تفنگ را در دست نادانی ندیدید؟
گنجشکهای بی پناه را ندیدید؟
یا کارهای مهمتری دارید؟
یا با خجالت خداحافظی کردهاید…
دروغ میگویند که شاهان هم انسانند.
و احساسات انسانی دارند.
و دغدغه عدالت دارند.
یک نفر در آب دارد میسپارد جان..